سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چه موجی دارد امشب

صدای اشک هایت ! ؟

چه خون پالاو عطشان ست ،

غروب چَـشم هایت .

 

نمی داند حضور و قـدر ِ عالم را ،

سحر گاهی که می ماند !؟

چه خونین بال ِ پـرواز ست ،

شهنشاهی که بر این موج می راند!؟

 

نمی گرید ، نمی خندد ،

صدایی از پس ِ چاهی .!؟

زمان خاموش و دل تنگ ست ،

سکوت ِ سرد ِ کوتاهی !؟

 

سحرگاهان صدای مـرز ِ باران را ،

به روی کلبه ی خاموش مان بسپار..!؟

اگر شب بگذرد، باران نخواهد ماند!؟

ازاین ماتم سرا و کلبه ها بسیار!!

 

من امشب تا سحر بیدار می مانم!

میان موج خون بر دار می مانم!؟

چراغ چَشم های من ، خموش و سرد و نم دارند

من امشب تا سحر بر دار می مانم ...

 

ح ب

توهم

16

تیر

1394


نوشته شده در  سه شنبه 94/4/16ساعت  4:54 صبح  توسط ح - ب 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
یقین گم شده ...
جاهلانه در زمان ... !
عاشقانه در باران ...
قلب بی دریغ من ...
روز پدر ...
شب های بیهودگی...
آتش و فریاد...!
شعر رهایی ...! ؟
راه نظر ...
مزار تنهائی...
[عناوین آرشیوشده]